عقیل بن ابیطالب

عقیل، دومین فرزند خانواده بود که در سال 590 میلادی [چهل سال پس از عام الفیل] در مکه به دنیا آمد. پدرش ابوطالب از شخصیتهای نامآور و بزرگ تاریخ اسلام و مادرش فاطمه بنت اسد است.
عقیل، دومین فرزند خانواده بود که در سال 590 میلادی [چهل سال پس از عام الفیل] در مکه به دنیا آمد. پدرش ابوطالب از شخصیتهای نامآور و بزرگ تاریخ اسلام و مادرش فاطمه بنت اسد است. سه برادر تنی عقیل عبارتاند از: طالب، جعفر
و علی که: «أُمُّهُم فَاطِمَة بِنت أَسَد».[1] هر یک از این برادران، ده سال از دیگری کوچکتر است.[2]
عقیل، دارای سیزده پسر و هفت دختر بود که بزرگترینش یزید نام داشت و از همین رو، وی را ابویزید خواندهاند.[3]
اسارت در جنگ بدر
درباره زندگی عباس بن عبدالمطّلب، اشاره کردیم که عباس در مکه و پیش از جنگ بدر مسلمان شد لیکن به فرمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) برای انتقال اخبار مکه به آن حضرت، در مکه ماند و قریش در ماجرای جنگ بدر او، عقیل و چند تن دیگر را به اجبار به بدر آوردند. پس عقیل و همچنین عباس به اجبار قریش به اطراف مدینه آورده شدند تا در جنگ بدر حضور داشته باشند.
... عقیل و عباس عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله)، که ناگزیر در جنگ حضور یافته بودند، هر دو اسیر شدند. هنگامی که بنا شد از اسیران فدا و عوض بگیرند و ایشان را آزاد کنند، چون عقیل مال و ثروتی نداشت، عباس به دستور پیامبر(صلی الله علیه و آله)، فدای او را نیز داد و هر دو با هم آزاد شدند. عقیل بار دیگر به مکه بازگشت و در سال ششم، قبل از صلح حدیبیه مسلمان شد و در سال هشتم به مدینه هجرت کرد و پیامبر(صلی الله علیه و آله) از اراضی خیبر، یکصد و چهل وسق به او داد و او در غزوه موته با برادرش جعفر شرکت نمود. و پس از مراجعت مریض شد؛ لذا در فتح مکه و طائف، نام وی به چشم نمیخورد.[4]
وکان عقیل بن أبیطالب فیمن أخرج من بنیهاشم کرها مع المشـرکین إلی بدر... .[5]
عقیل بن ابیطالب در میان بنیهاشم از کسانی بود که به اجبار و اکراه، به وسیله کفار و مشرکین به بدر آورده شد.
عقیل، عالم به انساب عرب
در منابع تاریخی آمده است که عقیل، عالم به همة انساب عرب بوده و «در مسجد پیامبر(صلی الله علیه و آله) تخت پوستی میانداخت تا بر آن نماز بگزارد. مردم پیرامون وی اجتماع کرده و از انساب و تاریخ میپرسیدند و از او بهره میبردند، لیکن چون از بدیهای آنان نیز یاد میکرد، از او بد میگفتند و نسبتهای ناروا میدادند».[6]
نزول آیه درباره عقیل و عباس
پیشتر اشاره شدکه عباس و عقیل، به جبر و اکراه در جنگ بدر حضور یافتند، اما پیامبر(صلی الله علیه و آله) چون خواست میان اسیران به عدالت رفتار شود(درحالیکه میدانست عباس و عقیل به اکراه آمدهاند و از این ماجرا به شدت ناراحتند) به آنان فرمود: باید فدیه دهید. آنان گفتند: ای رسول خدا! قلب ما با شما است و ما به جبر آمدهایم! پیامبر(صلی الله علیه و آله) طبق اندیشه عدالتخواهیاش فرمود: در عین حال، برای آزادی باید فدیه دهید. اینجا بود که آیه نازل شد:
(یا أَیُّها النَّبِیُّ قُلْ لِمَنْ فِی أَیْدِیکُمْ مِنَ الْأَسْری إِنْ یَعْلَمِ اللهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ)(انفال: 70)
ای پیامبر! به کسانی که در دست شما اسیرند بگو: اگر خدا در دلهای شما خیری سراغ داشته باشد، بهتر از آنچه از شما گرفته شده به شما عطا میکند و بر شما میبخشاید و خدا آمرزنده مهربان است.
عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِیعَبْدِاللهِ قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ فِی هَذِهِ الآیَةِ(یا أَیُّها النَّبِیُّ قُلْ لِمَنْ فِی أَیْدِیکُمْ مِنَ الأَسْری إِنْ یَعْلَمِ اللهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ) قَالَ: نَزَلَتْ فِی الْعَبَّاسِ وَ عَقِیلٍ وَ نَوْفَل.[7]
از ابن ابیعمیر، از معاویة بن عمار، از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که گفت: از امام ششم شنیدم که درباره آیه: «ای پیامبر، به کسانی که در دست شما اسیرند بگو: اگر خدا در دلهای شما خیری سراغ داشته باشد، بهتر از آنچه از شما گرفته شده به شما عطا میکند و بر شما میبخشاید و خدا آمرزنده مهربان است». فرمود: این آیه درباره عباس و عقیل و نوفل نازل شده است. بنابراین، پیامبر خدا یقین به طهارت باطن عقیل داشت و لذا اصحاب خود را از کشتن آنان و جسارت به ایشان نهی فرمود.
عقیل از دیدگاه پیامبر(صلی الله علیه و آله)
پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله)، علاقه وافری به عقیل داشتند و ایشان را فردی فوقالعاده بزرگ و محترم میشمردند:
علی(علیه السلام) از پیامبر(صلی الله علیه و آله) پرسیدند: ای فرستاده خدا! آیا شما عقیل را دوست میدارید؟ فرمود: آری! به خدا سوگند او را از دو جهت دوست میدارم؛ یکی ازجهت ابوطالب؛ یعنی ازآن جهت که مورد علاقه ابوطالب بود، و دیگر آنکه فرزندش در راه دوستی فرزندت حسین کشته میشود و دیدگان مؤمنان بر او میگریند و فرشتگان مقرب پروردگار بر او درود میفرستند.(پیامبر چنان گریست که اشک از محاسن شریفش بر سینه مبارکش فرو ریخت)، سپس فرمود: «إِلَی اللهِ أَشْکُو مَا تَلْقَیی عِتْرَتِی مِنْ بَعْدِی»؛[8] یعنی از آنچه خاندانم پس از من میبینند، به خدا شکایت میبرم.
علاقه ابوطالب به عقیل
حضرت ابوطالب، عقیل را بسیار دوست میداشت. از اینرو، هیچگاه، به مفارقت از او راضی نمیشد. نقل شده که در ماجرای قحطی مکه، به دلیل اینکه حضرت ابوطالب، فرزند بسیار داشت، گروهی برآن شدند که کفالت فرزندانش را برعهده بگیرند. آنان پیش ابوطالب رفته، مقصود خویش را بیان کردند. ابوطالب گفت: عقیل را برایم بگذارید و در زمینه دیگران سخنی ندارم. پیامبر(صلی الله علیه و آله)، علی، عباس و جعفر را با خود به خانه برد و بدینسان، علی تحت کفالت و سرپرستی پیامبر(صلی الله علیه و آله) درآمد.[9] از این نقل، دانسته میشود که ابوطالب به عقیل علاقه بسیار داشته است!
میهمانی رفتن عقیل به خانه علی(علیه السلام)
در دوران خلافت علی(علیه السلام)، عقیل از مدینه عازم کوفه شد.
قَدِمَ عَقِیلٌ عَلَی عَلِیٍّ وَ هُوَ جَالِسٌ فِی صَحْنِ مَسْجِدِ الْکُوفَةِ، فَقَالَ: السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ وَ رَحْمَةُ اللهِ. قَالَ وَ عَلَیْکَ السَّلاَمُ یَا أَبَایَزِیدَ! ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَی الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ فَقَالَ: قُمْ وَ أَنْزِلْ عَمَّکَ فَذَهَبَ بِهِ وَ أَنْزَلَهُ وَ عَادَ إِلَیْهِ، فَقَالَ لَهُ: اشْتَرِ لَهُ قَمِیصاً جَدِیداً وَ رِدَاءً جَدِیداً وَ إِزَاراً جَدِیداً وَ نَعْلاً جَدِیداً فَغَدَا عَلَى عَلِیٍّ فِی الثِّیَابِ، فَقَالَ: السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا أَمِیرَالمُؤْمِنِینَ، قَالَ: وَعَلَیْکَ السَّلاًمُ یَا أَبَایَزِیدَ، قَالَ: یَا أَمِیرَالمُؤْمِنِینَ مَا أَرَاکَ أَصَبْتَ مِنَ الدُّنْیَا شَیْئاً إِلاَّ هَذِهِ الْحَصْبَاءَ وإنّی لا ترضی نفسی من خلافتک بما رضیت به نفسک، قَالَ: یَا أَبَایَزِیدَ یَخْرُجُ عَطَائِی فدفعه إلیک. فَارْتَحَلَ عَنْ عَلِیٍّ إِلَی مُعَاوِیَةَ... .[10]
عقیل بر برادرش علی وارد شد، در حالیکه حضرت در صحن مسجدکوفه(برای تمشیت امور) نشسته بود، گفت: سلام بر تو ای امیرمؤمنان و رحمت و برکاتش برتو! حضرت فرمود: سلام بر تو ای ابایزید، سپس حضرت به حسن بن علی فرمود: عمویت را به خانه ببر. حسن بن علی، عموی خویش را به خانه برد و برگشت. حضرت فرمود: برایش پیراهن و عبا و کفش و بیژامه جدیدی بخر، و حسن چنین کرد. روز بعد عقیل بر علی در همین لباس وارد شد و گفت: درود بر تو ای امیرمؤمنان! حضرت پاسخ داد. عقیل گفت: غذای شما همان غذایی بود که در سفره شبانه دیدم، من خلافت تو را نمیپسندم، لذا از نزد حضرت خارج شد و به سوی معاویه رفت. عقیل درخواست کرد که حضرت قرضش را ادا کند و حضرت استنکاف کرد.
عقیل در حضور معاویه
هنگامی که عقیل بر معاویه وارد شد. معاویه او را فوق العاده تکریم و احترام کرد:
فَلَمَّا سَمِعَ بِهِ مُعَاوِیَةُ نَصَبَ کَرَاسِیَّهُ وَ أَجْلَسَ جُلَسَاءَهُ فَوَرَدَ عَلَیْهِ فَأَمَرَ لَهُ بِمِائَةِ أَلْفِ دِرْهَمٍ، فَقَبَضَهَا، فَقَالَ لَهُ مُعَاوِیَةُ: أَخْبِرْنِی عَنِ الْعَسْکَرَیْنِ، قَالَ: مَرَرْتُ بِعَسْکَرِ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ ابیطالب فَإِذَا لَیْلٌ کَلَیْلِ النَّبِیِّ ... .[11]
وقتی معاویه شنید عقیل آمده، برای او جایگاهی ترتیب داد و افرادی نشستند و معاویه آنگاه که وارد شد، دستور داد صد هزار درهم به عقیل بدهند. سپس گفت: عقیل! لشکر من و لشکر برادرت علی را دیدی؟! آنها را برایم توصیف کن.(معاویه تصور کرد با دادن صد هزار درهم او را خریده و زبانش را به نفع خود استخدام کرده است!) عقیل گفت: به لشرگاه برادرم گذشتم، روزهای آنها مانند روز پیامبر و شبهای ایشان را مانند شبهای پیامبر دیدم، جز اینکه پیامبر در میان آنها نبود، صدایی جز صدای تلاوت قرآن از آنان نمیشنیدم و عملی جز نماز مشاهده نکردم.
اما به لشکرگاه شام که رسیدم، گروهی از منافقان از من استقبال کردند؛ یعنی همان کسانی که در لیله عقبه شتر پیامبر(صلی الله علیه و آله) را رم دادند و روز و شب آنها مانند روزهای تو و ابوسفیان بود؛ جز آنکه ابوسفیان در میان ایشان نیست. سپس عقیل از معاویه پرسید؟ آنکه در طرف راست تو نشسته کیست؟ معاویه گفت: او عمرو بن عاص است. عقیل گفت: او همان کسی است که شش نفر مدعی فرزندی او بودند؟! تا اینکه قصاب قریش بر دیگران پیروز شد و او را فرزند خود خواند. آن دیگری کیست؟ معاویه گفت: ضحاک بن قیس است. عقیل گفت: «وَ اللهِ لَقَدْ کَانَ أَبُوهُ جَیِّدَ الأَخْذِ خَسِیسَ النَّفْسِ فَمَنْ هَذَا الآخَرُ قَالَ ابومُوسَی الأَشْعَرِیُّ: قَالَ هَذَا ابْنُ المَرَاقَةِ...».[12] به خدا پدرش، دست گیرندهای داشت ولی نفس پست و فرومایهای! پس این دیگری کیست؟ معاویه گفت: ابوموسی اشعری است. عقیل گفت: این پسر آن زنی است که زیاد دزدی میکرد.
معاویه وقتی دید اطرافیانش خشمگین شدند و میدانست که اگر نوبت به خودش برسد، بیش از آنها به معاویه اهانت خواهد شد و از اجداد خبیثش نام خواهد برد؛ در عین حال گفت: «یَا أَبَا یَزِیدَ مَا تَقُولُ فِیَّ»؛ ای ابا یزید، دربارة من چه میگویی؟ گفت:
«دَعْ عَنْکَ»؛[13] مرا از خودت معذور دار. معاویه گفت: باید بگویی. عقیل گفت: آیا حمامه را میشناسی؟ معاویه گفت: حمامه کیست. عقیل گفت: همین اندازه بس است. درباره او تحقیق کن. معاویه سراغ نسّابه شامی فرستاد. او را به حضورش آوردند. پرسید: حمامه کیست؟ نسّابه(عالم به انساب عرب) گفت: مرا معذور میداری که بگویم؟ نسّابه گفت: حمامه مادر ابوسفیان است که در دوران جاهلیت، یکی از زنان فاحشهای بود که پرچم و بیرقی بر بام خانهاش داشت. معاویه به اطرافیان گفت: ناراحت نباشید، من هم با شما مساوی، بلکه بیشتر از شما رسوا شدم!
عقیل در حضور علی(علیه السلام)
عقیلکه در ایام خلافت حضرت، در حضور علی(علیه السلام) بود، به آن حضرت گفت: «ای امیرمؤمنان! از زندگی بیتو بیزارم و برایم خوش نخواهد بود».[14]
تاریخ گواهی میدهد که عقیل ارادت فراوانی به علی(علیه السلام) داشت، اما کوتاهیهای اندکی هم داشت که علی(علیه السلام) در نهایت، رضایت خود از عقیل را ابراز نمود.
داستان آهن گداخته
از داستانهای جالب زندگانی عقیل، ماجرای آهن گداخته(حدیدة محماة) است، که علی(علیه السلام) خود ماجرا را شرح میدهد:
وَ اللهِ لَقَدْ رَأَیْتُ عَقِیلاً وَ قَدْ أَمْلَقَ حَتَّی اسْتَمَاحَنِی مِنْ بُرِّکُمْ صَاعاً وَ رَأَیْتُ صِبْیَانَهُ شُعْثَ الشُّعُورِ غُبْرَ الأَلْوَانِ مِنْ فَقْرِهِمْ کَأَنَّمَا سُوِّدَتْ وُجُوهُهُمْ بِالْعِظْلِمِ وَ عَاوَدَنِی مُؤَکِّداً وَ کَرَّرَ عَلَیَّ الْقَوْلَ مُرَدِّداً فَأَصْغَیْتُ إِلَیْهِ سَمْعِی فَظَنَّ أَنِّی أَبِیعُهُ دِینِی وَ أَتَّبِعُ قِیَادَهُ مُفَارِقاً طَرِیقَتِی فَأَحْمَیْتُ لَهُ حَدِیدَةً ثُمَّ أَدْنَیْتُها مِنْ جِسْمِهِ لِیَعْتَبِرَ بها فَضَجَّ ضَجِیجَ ذِی دَنَفٍ مِنْ أَلَمِها وَ کَادَ أَنْ یَحْتَرِقَ مِنْ مِیسَمِها فَقُلْتُ لَهُ ثَکِلَتْکَ الثَّوَاکِلُ یَا عَقِیلُ أَ تَئِنُّ مِنْ حَدِیدَةٍ أَحْمَاها إِنْسَانُها لِلَعِبِهِ وَ تَجُرُّنِی إِلَی نَارٍ سَجَرَها جَبَّارُها لِغَضَبِهِ أَ تَئِنُّ مِنَ الأَذَی وَ لاَ أَئِنُّ مِنْ لَظَی... .[15]
به خدا سوگند! برادرم عقیل را در شدت فقر و پریشانی دیدم که مقدار یک من گندم(از بیتالمال) شما را از من تقاضا میکرد و اطفالش را با موهای ژولیده و پریشان دیدم که صورتشان خاکآلود و تیره بود، گویی با نیل سیاه شده بود(عقیل ضمن نشان دادن آنها به من) خواهش خود را تأکید و تقاضایش را تکرار میکرد و من هم به سخنانش گوش میدادم. گمان میکرد دینم را به او فروخته و از او پیروی نموده وروش خود را رها کردهام. پس قطعه آهنی را درآتش گداختم. سرخ که شد نزدیکش بردم تا از درد آن عبرت بگیرد. او از سرخیاش فریاد کرد و نزدیک بود که از حرارتش بسوزد، به او گفتم: ای عقیل، مادران در عزایت گریه کنند! آیا تو از پاره آهنی که انسانی آن را به بازیچه و شوخی گداخته، فریاد میکنی ولی مرا به سوی آتشی که خداوند جبّار آن را برای خشم و غضبش افروخته میخوانی؟! آیا تو از این آتش ضعیف مینالی و من از آتش قهر الهی و جهنمش ننالم؟!
نکته پایانی آنکه: عقیل کینه دشمنان علی(علیه السلام) را در دل داشت و بر عشق مولا و سرور و برادرش قلباً ثابت و استوار بود.
خانه عقیل، محل دعای پیامبر(صلی الله علیه و آله)
عقیل خانهای داشت که محل دعای پیامبر(صلی الله علیه و آله) هم بود و مورخان زیادی نگاشتهاند که پیغمبر(صلی الله علیه و آله) بسیاری از مواقع، شبها به خانه عقیل میآمدند و در آنجا دعا میخواندند و مناجات میکردند.
سمهودی در وفاء الوفا، این مطلب را مورد توجه جدّی قرار داده است. سمهودی مورخ و مدینه شناس اهل سنت از ابن زباله، متوفای 199ه .ق چنین نقل میکند:
خالد بن عوسجه میگوید: شبی رو به سوی زاویه خانه عقیل دعا میکردم.
جعفر بن محمد به همراه اهلش، عازم عُریض بود. مرا دید و پرسید: آیا در مورد این محل، خبر و مطلب خاصی شنیدهای؟ گفتم: نه. فرمود: اینجا محل دعای
پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) است؛ زیرا شبها برای استغفار اهل بقیع میآمد و در اینجا میایستاد.[16]
سمهودی میافزاید:
این خانه، متعلق به عقیل است. او و برادرزادهاش جعفر در آنجا دفن شدهاند و استادم میگفت: بهتر است که مسلمانان در این محل به دعا و مناجات بپردازند. و من از افراد زیادی از اهل دعا و معنا شنیدهام که میگفتند: دعا در کنار این خانه و نزد این قبر(قبر عقیل) مستجاب است و این استجابت شاید به برکت وجود قبر عقیل و یا
عبدالله بن جعفر باشد که بسیار بذل و بخشش داشت.[17]
به این دلیل شخصیتهای زیادی همچون سعد بن ابیوقاص و ابوسفیان بن حارث و دیگران وصیت میکردند که در زاویه دار عقیل دفن شوند.
وفات عقیل و دفن در دارعقیل(بقیع)
عقیل در زمان پیری نابینا شد و در دوران خلافت معاویة بن ابوسفیان، درحالیکه کینه او را به دل داشت و در عشق و محبت علی(علیه السلام) میسوخت، دار فانی را وداع گفت و در بقیع مدفون گردید.
و مات عقیل بن ابیطالب بعد ما عمی فی خلافة معاویة بن أبی سفیان و له دار بالبقیع ودفن فیه.[18]
عقیل بن ابیطالب بعد از نابیناییاش در دوران خلافت معاویة بن ابوسفیان، دار فانی را وداع گفته و در خانه خود در بقیع، مدفون گردید.
وقبر عقیل بن أبیطالب أخی علی ـ رضی الله عنه ـ فی قبة فی أول البقیع.[19]
و قبر عقیل بن ابیطالب، برادر علی(علیه السلام) که خدا از او راضی باد، در قبّهای در اول قبرستان بقیع قرار دارد.
[1]. تاریخ مدینة دمشق، ج41، ص8.
[2]. بحارالانوار، ج21، ص63.
[3]. همان، ص13.
[4]. پیغمبر و یاران، ج4، ص280.
[5]. الطبقات الکبری، ج4، ص43.
[6]. همان، ص280.
[7]. بحارالأنوار، ج19، ص301.
[8]. بحارالأنوار، ج44، ص287.
[9]. همان، ج35، ص118.
[10]. بحارالأنوار، ج33، ص119.
[11]. همان، ص200.
[12]. بحارالأنوار، ج33، ص200.
[13]. همان.
[14]. بحارالأنوار، ج33، ص202.
[15]. نهج البلاغة، خطبه 224.
[16]. وفاءالوفا، ج3، ص889.
[17]. همان.
[18]. الطبقات الکبری، ج4، ص44.
[19]. اخبار مدینة الرسول، ج1، ص154.